«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

گاهی حرفی هست یا حسی در دل آدم که می خواهد فوران کند و بیرون بیاید، اما تا گلو می آید و گیر می کند، نه بالا می آید و نه پایین بر می گردد، همان جا می ماند و رسوب می کند و می شود بغض. بهترین راه رسوب شویی اشک ریختن است. گاهی هم شاید بشود به مرور زمان فراموش کرد (منظورم بی خیال شدن است، نه از یاد بردن). در هر حال رسوب اگر بماند و زیاد شود، ممکن است آدم را خفه کند.

گاهی پیش می آید که فکرها تا یک جایی می آیند و گیر می کنند. یعنی نه پیش می روند و نه از ذهن پاک می شوند. یک جا می مانند و ذهن آدم را خفه می کنند. انگار بغض، ذهن آدم را می گیرد. این جا هم باید به دنبال چاره ای بود، یا پاک کردن بعضی فکرها یا رها کردن و جاری ساختنشان. تغییر دریچه ی نگاه (نگرش) در بسیاری موارد شاید کمک کند. شاید به خاطر همین تفاوت در نگرش باشد که بعضی از موضوعاتی که به نظر ما بسیار مهم و پیچیده هستند، در نگاه کودکان بسیار ساده و کم اهمیت هستند. گاهی از بیرون که نگاه می کنیم می بینیم خود را گرفتار چه قید و بندهای مسخره ای کرده ایم. راستی، بعضی اوقات زیادی با مغزمان فکر می کنیم و زیادی به قدرت تفکر منطقی خودمان اعتماد می کنیم (گاهی زیادش خوب نیست).