«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
ای خسرو خوبان که تو را چشم به راهیم
نادیده بینگار اگر غرق گناهیم
در راه تو باید که سبکبار قدم زد
ما گام نه برداشته و خسته ی راهیم
در خواب و خیالیم به پرواز به سویت
خود، غافل از آنیم که اندر بن چاهیم
خاک ره تو کارگشای همه خلق است
ما بی خبران در پی نام خود و جاهیم
هر لحظه به رنگی و خیالی روی از یاد
ما مدعیان طلب گاه به گاهیم
گوییم که سرباز تو و طالب عدلیم
ترسم چو بیایی تو، نباشیم و نخواهیم
نوری به درون دلمان راه نیابد
از بس که بداندیش و پلیدیم و تباهیم
هیچ عذر نداریم که آریم به پیشت
ما لشکر غفلت زده ی روی سیاهیم
طوفان حوادث چو نهد روی به سومان
سرگشته و حیرت زده، دنبال پناهیم
گر دیده ی دل باز شود سوی حقیقت
چون چشمه ی اشکیم و برآرنده ی آهیم
تا چون ید بیضا بدرخشد حرم دل
محتاج نگاهی از آن روی چو ماهیم
تا پای برآریم ز گل بهر پریدن
دریاب نگارا که به دنبال نگاهیم