«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

وصیت‌نامه‌ی شهید عباس دانشگر، شهید مدافع حرم که در 23 سالگی به شهادت رسید را خوانده‌اید؟ به‌گمانم خواندن‌ها و زیستن این‌طور باید بار بدهد و به ثمر بنشیند. حالا کسی مثل من در طول سال‌ها صدها صفحه کتاب بخواند و یادداشت بردارد و حرف بزند، اما عمل و حرکت ... امان از خواندن‌ها و دانستن‌های بی‌عمل و بی‌حرکت که جز باد و هوی برای انسان ندارد. حاصل این باد و هوی جز در سطح ماندن و بی‌خبری نیست برای انسانی که باید ماهی باشد و زیستنش شنا کردن در اعماق دریای حقیقت.

وصیت‌نامه‌ی این شهید همچون طول حیاتش به‌ظاهر کوتاه است، اما عمیق است و عمیق است و عمیق، و البته دقیق، آن‌چنان که من و امثال من، اگر قرن‌ها هم همین‌طور زندگی کنیم به آن عمق نمی‌رسیم و حتی به آن نزدیک هم نمی‌شویم و چه بسا که دورتر و دورتر شویم و حجاب از پس حجاب بر دیده‌ی دلمان بیفتد. بسیاری از آن‌چه که در آثار استاد صفایی حائری خوانده‌ام، در پس این یک صفحه وصیت‌نامه دیدم؛ وصیت‌نامه‌ی انسانی که آن آموزه‌ها را به‌کار بسته و زیسته است.

***

بسم الله الرّحمن الرّحیم

آخر من کجا و شهدا کجا؟! خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزه‌خوار سفره‌ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می‌آورد، راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می‌رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سک‍ـون بـلای بزرگ پیروان حق است.

سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به‌سمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفـهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگـی می‌کند، بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.

درد را انسان بی‌هوش نمی‌کشد، انسان خواب نمی‌فهمد، درد را، انسان باهوش و بیـدار می‌فهمد. راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بی‌خیال شده‌ام؟ نکند بی‌هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش می‌شنوم، صدای حرم می‌آید، گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد.

مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جست‌وجو نمی‌کنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مرده‌ام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! به‌حرمت پای خسته‌ی رقیه (س)، به‌حرمت نگاه خسته‌ی زینب (س)، به‌حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.

عباس دانشگر 95/02/02