مهرداد انگشتان اش را توی هم فرو کرده و محو علی شده است.

علیرضا ادامه می دهد: «خوش بختانه تشخیص خوب همیشه آسونه، هر چند انجام اون به همون اندازه آسون نیست. با هر رفتار ساده و خوب، انسان یک گام پیچیده و ورزیده می شه. چنین به نظر می رسه که این رفتارهای ساده و روشن که هر کسی به راحتی اون ها رو تشخیص می ده مثل آجرهایی هستند که در نهایت ساختمان بزرگ و پیچیده ای رو به وجود می آورند. تنها نکته ی مهم اینه که تا رج های پایینی درست کار گذاشته نشه امکان گذاشتن رج های بالایی نیست. منظورم اینه که هر کس در هر موقعیت می دونه کاری که انجام می ده خوبه یا نه. کسی که در انجام خوب ها ورزیده بشه کم کم حتی وزن خوب ها رو هم حس می کنه، یعنی از بین چند تا خوب می تونه بهترین رو تشخیص بده. کسی که فقط خوب ها رو انجام می ده به دریج به یکی از کانون های هستی تبدیل می شه. منظورم از کانون اینه که در هر نقطه که ایستاده می تونه هستی رو در سیطره و فرمان خودش داشته باشه. چنین کسی اگه بخواد، نه تنها صدای سوسک ها که حتی خیال های اون ها رو هم می تونه درک کنه. او در سطحی بالاتر حتی می تونه مانع غروب خورشید بشه یا حتی ماه رو نصف کنه. چنین اقتداری البته مایه ی فخر نیست، چون این کوچک ترین کاریه که از دست چنین کسانی بر می آد. چنین کسانی می تونند بیماری رو در آن سوی دنیا شفا بدهند. منطق این روابط اینه که چنین کسانی اصولاً به بی نهایتی دسترسی دارند که برای آن بی نهایت انجام چنین کارهایی به شدت ساده است.»

علی با دست هاش لبه ی میز را چسبیده و صورتش برافروخته شده است. طوری میز را گرفته است که انگار توفانی می خواهد میز را با خودش برباید اما او آن را نگه داشته است.

- «به هر حال همه، هیچ نیستند مگر مجموعه ای از رفتار. وزن معنوی هر کس مجموع وزن رفتارهاشه. به نظر می رسه که هر انتخاب مثل خطی است که بر صفحه ی سفید هستی خودمون می کشیم. بسیاری از آدم ها که انتخاب هاشون خوب نیست، در طول زندگی مجموعه ای از خط های کج و کوله و نامفهوم تولید می کنن که هیچ معنای روشنی ندارند. اما اون ها که انتخاب هاشون درسته، رفتارهاشون خطوط متوازن و معناداری رو به وجود می آره. چیزی شبیه به یک تابلو نقاشی.»*

...

---------------------------------------------------------------------------------------------

*از کتاب «روی ماه خداوند را ببوس»؛ اثر مصطفی مستور