«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

آدم هایی مثل من، خیلی که قد اخلاص و ایمانشان بلند شود، عمل می کنند به امید ریای قیامت، که آن روز بیایند و به رخ این و آن بکشند کارهای حقیرشان را، که بگویند ببین که من چنین کردم و چنان، و تو نمی دانستی. ببین بزرگواریم را، ببین مقام شامخم را. ببین فالوده خوردنم را با خدا!

... و زهی خیال باطل و خام!

آدم هایی مثل تو اما، حکایتشان چیز دیگری است که نیست در هیچ کتاب داستان و تاریخی. تو مثل من قند در دلت آب نمی شد که در زندگیت در این دنیا، یا پس از مرگت نامت بیفتد بر سر زبان خاص و عام و بزرگ بنویسندش بر فلان سردر و موزه و مدرسه و دانشگاه و کتاب های تاریخ را از آن پر کنند، اگرچه گاهی نوشتند و کردند، اما تو را با کرده ی آن ها چه کار، که تو مأمور بودی به تکلیف، نه مأمور به نتیجه.

آدم هایی مثل من، خیلی که اوج بگیرند، می شوند آدم های خوشنام، اما آدم هایی مثل تو می شوند شهید گمنام، یا نامی. شهیدی از اصابت گلوله، یا ترکش یا سرنیزه، یا شهید شیمیایی. شاید هم اصلاً مردم به تو نگویند شهید، ممکن است شهیدی باشی از سکته ی قلبی یا تصادف رانندگی.

... و اصلاً چه اهمیتی دارد که مردم چه می گویند و چه فکر می کنند. کسی که هر لحظه با یاد خدا نفس می کشد و در راه او گام بر می دارد، هر طور بمیرد، شهید است و زنده. تو را باکی نیست که نامت بر تارک تاریخ دست نوشته ی مردمان ندرخشد، تو را باکی نیست حتی از این که مزارت بی نام باشد و بی نشان که تو در قهقه ی مستانه ی خویش، نزد پروردگارت روزی می خوری.

بدبخت تاریخ با آن تارکش، اگر نام تو و دیگرانی چون تو بر آن نمی درخشد و به جایش گاهی ستاره های کاغذی را به زور می چسبانند بر آن.

اگر تو آدمی و دیگرانی چون تو، من چه هستم و دیگرانی چون من؟